اخلاق/ اخلاق در خانه/جلد دوم/ جلسه چهاردهم


انسان اگر چه انساني باشد كه خدا را قبول نداشته باشد، اگر در بن‌بست‌ها واقع بشود، به طور ناخودآگاه خدا را مي‌‌خواند. قرآن شريف مي‌فرمايد:

(فَاِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلمّا نَجّيهُمْ اِلَي الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكوُنَ)[1]

همين مشركها، همين كافرها كه خدا را قبول ندارند، اگر دستشان از همه جا كوتاه شد و در يك بن‌بست واقع شدند، وجدان آنها همان وقت بيدار مي‌شود؛ خدايابي و خداجويي آنها همان وقت بيدار و زنده مي‌شود؛ به طوري كه خود توجّه ندارند، خدا خدايشان بلند مي‌شود؛ دعايشان بلند مي‌شود؛ و از خدا مي‌خواهند كه از اين بن‌بست نجات پيدا كنند. اما وقتي كه از بن‌بست بيرون آمد فراموش مي‌كند و به كار اوّلش برمي‌گردد.

اين آيه ی شريفه علاوه بر اينكه بحث ما را اثبات مي‌كند و مي‌گويد دعا يك فضيلت است بهترين دليل براي خداشناسي است، به آن مي‌گويند «فطرت». انسان، خداجو و خداياب است. حتي دليل فطرت يك چيز بالاتر از اين به ما مي‌گويد. مي‌گويد علاوه بر اينكه عمق جان انسان خداجو و خداياب است، توحيدجو و توحيدياب است، فضائل و كمالاتي هم براي خدا قائل است. يعني عمق جانش خدا را عالم مي‌داند؛ خدا را رحيم مي‌داند؛ خدا را كريم و جواد مي‌داند؛ خدا را قدير و سميع مي‌داند؛ و بالاخره عمق جان انسان چيزي را مي‌يابد كه مستجمع جميع كمالات است.

از اين جهت وقتي كه در بن‌بست واقع شد، تمام همّ و غمّش به يك مبدأ است. يعني مي‌گويد خدا يكي است و او را مستجمع جميع كمالات در مي‌يابد. لذا از خدا حاجتش را مي‌خواهد، با خدا حرف مي‌زند؛ معلوم مي‌شود يك چيزي را يافته است كه شنوا است. عالم و قادر و رئوف است؛ و راستي ربّ است.

آقائي مي‌گفت: من رفيقي داشتم كه خدا را قبول نداشت. با او مباحثه‌ها كردم؛ با او حرفها زدم اما بالاخره نتوانستم او را قانع كنم. اتّفاقاً پسري داشت و اين تنها پسرش زير عمل جراحي قرار گرفت. اين آقا با اينكه خودش هم دكتر بود، در پشت اطاق عمل بنا كرد به گريه كردن و مي‌گفت: اي خدا! من بچّه‌ام را از تو مي‌خواهم! من همان وقت فرصت را غنيمت شمردم و به او گفتم: اين خدا كيست كه بچّه‌ات را از او مي‌خواهي؟ گفت: حالا موقع مباحثه نيست! قرآن مي‌فرمايد:

(فَاِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلمّا نَجّيهُمْ اِلَي الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكوُنَ)[2]

موقع مباحثه، لجاجت و غرور علمي نمي‌گذارد فطرت بيدار شود. اما وقتي در بن‌بست واقع شد، ديگر همه چيز فراموش مي‌شود. علم و غرور علمي ديگر نمي‌تواند برايش كار كند. قدرت و تمكّن ديگر نمي‌تواند برايش كار كند. لجاجت‌ها و منيّت‌ها و عصبيّتها ديگر نمي‌تواند برايش كار بكند. ناگهان فطرت بيدار مي‌شود. مي‌بيند يك چيز برايش مي‌تواند كار كند و آن چيز خدا است. فطرت بيدار مي‌شود. به طور ناخودآگاه اشك مي‌آيد و به طور خودكار زبان به گفتن يا ربّ يا ربّ بلند مي‌شود. صد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمدند براي اين؛ يعني براي اينكه فطرت را بيدار نگه دارند. براي اينكه انسان هميشه خداياب و خداجو باشد؛ و به قول قرآن:

(لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ)[3]

پيامبران آمدند تا انسان هميشه خود را در محضر خدا بداند؛ و برايش خلوت و جلوت نداشته باشد. برايش در تنهائي و در ميان مردم فرقي نداشته باشد؛ و بالاخره در هر حال دل او يا ربّ، يا ربب بگويد.

 

 

 

پي نوشت ها:

 

[1]. سوره ی عنكبوت، آيه ی 65. ترجمه: «هنگاميكه سوار كشتي شوند، خدا را با اخلاص مي‌خوانند و هنگامي كه به خشكي مي‌رسند، شرك مي‌ورزند».

[2]. سوره ی عنكبوت، آيه ی 65.

[3]. سوره ی نور، آيه ی 37. ترجمه: «تجارت و بيع آنان را از ياد خدا غافل نمي‌كند».